...گفتم که کم کم خودم يه مدل حرفه اي شده بودم و راجع به سايز ومدل لباسا و حتي طرح و رنگ و دکمه و ترکيب کردن رنگ ها و ... نظر مي دادم و مامان هم خيلي خوشش ميومد.و استقبال مي کرد. حتي چندين بار موقع انتخاب پارچه ومواد اوليه منو با خودش برد و با هم مي رفتيم و مدلا رو تو بازار مي ديديم و هم فکري مي کرديم! .ساعت ها توي بازار لباساي زنونه رو تماشا مي کردم و چقدر دوست داشتم اونا روهم برم پرو کنم!
...
يه روز يه مدل لباس سرهمي مجلسي خيلي شيک و اعلا که مامان براي خودش مي دوخت رو شروع کرديم. بالا تنه لباس يه زيپ بلند داشت که از پشت گردن تا کمر لباس بود و اول بايد تيکه پايين لباس رو مثل دامن مي پوشيدم و بعد آستين و بالا تنه و بعد هم زيپ پشت بسته مي شد.
خيلي کار شده بود روي پارچه و مدل لباس و دامن لباس . خيلي قشنگ شده بود. بعد از پوشیدن پایین تنه و موقع پوشیدن بالا تنه لباس مامان گفت صبر کن! اينجوري روم نميشه. يه لحظه چشاتو ببند ! بعد که چشامو بستم همون طور که مامان گفت دستامو بردم جلو و يه چيزي دور دستام و کتفم بست. بعدم زيپ لباسو بست . ...
چشامو که باز کردم و خودمو توی آینه دیدم باورم نمي شد ، جلوي اين لباس ديگه آويزون و افتاده نبود چون جلوي سينم هم بيرون زده بود و لباس کاملا و بيشتر از همه دفعات قبل فيکس تنم شده بود .
دیگه با این لباس واقعا خانوم شده بودم!
... بعدا فهميدم به اوني که زيرلباسم بسته شده بود مي گن س و ت ی ن اسفنجی !
فک کنم دیگه مامان خودشم داشت کم کم منو با خواهرام اشتباه می گرفت و اين بار موقع درآوردن و پوشيدن لباس ، مامان سريع يه پيراهن بلند ديگه شو که مشکي بود با گلهاي رنگارنگ مي داد تنم کنم تا با اون لباس زيری ش برهنه نمونم !
اين لباس هم بار ها و بارها نياز به پرو پيدا کرد. ولي کارش تمومي نداشت.
...
نفهميدم کي خوابم برده بود . يهو نصفه شب بيدار شدم و ديدم توي اتاق خياطي خوابم برده و مامان بلاخره برای اولین بار کارشو نيمه کاره تموم کرده و رفته اتاقش.
بلند شدم برم توی اتاقم و بخوابم يهو توي نور چراغ خواب توجهم به آينه جلب شد پيرهن بلند مشکي مامان و لباس زيریه تنم بود تازه متوجه سفتي دور سينم شدم .
چه حس عجيب و قشنگي بود . توی خواب و بیداری رفتم و روسری ای که اون دفعه مامان سرم کرده بود رو برداشتم و سرم کردم و یه خورده تیپ زنونه مو توی آینه ور انداز کردم .
..... محشر بود.... دلم مي خواست تا صبح بيدار باشم و همه جاي خونه قدم بزنم و باهاش بگردم ولي خيلي زود رسيدم به اتاقم و نفهميدم چطور توي تختم خوابم برد.
شانس آوردم که اون شب هم پدرم مثل بیشتر وقتا رفته بود ماموریت و خونه نبود !.
فردا اول وقت مامان از خواب بيدارم کرد و بدون توجه به روسری که سرم بود فورا منو برد توي اتاق خياطي براي ادامه کار ! دوباره صبحانم رو هم روسری به سر بردم توی اتاق و روبروی آینه ! خوردم.
ديگه هم با پيرهن زنونه و هم لباس زيرم! اخت شده بودم و حتی سفتی بندش دور سینم رو هم حس نمی کردم.
اون روز با آرامش خاصی با لباس زنونم مي رفتم توی حال و دستشويي يا غذا مي خوردم و .... اون روز مامان حتی انگار روسریم رو هم نمی دید و هیچی نگفت . آیا واقعا اون دوست داشت من از اول دختر به دنیا میومدم؟...
دیگه خواهرامم براشون عادي شده بود...
دوست داشتم اون روز هيچ وقت تموم نشه.
...
بعضي وقتا خودم تنها هم که بودم ويترين لباس فروشي هاي زنونه رو تماشا مي کردم و نمي تونستم به راحتي از کنارشون بگذرم.
يه روز همراه مامان داشتيم توي مغازه ها مي گشتيم رسیدیم به یه مغازه که لباس پشت ویترینش همیشه خیلی منو جلوی خودش نگه میداشت .
بلاخره دلمو به دريا زدم و بهش گفتم : "مامان اون پيرهن گل بهي بلند پشت ويترين اون مغازه رو مي بيني ؟ " مامان انگار تازه چشمش بهش افتاده بود گفت واي چقدر ظريف و ناز روش کارشده ! گفتم به نظرت سايز من مي شه؟ مامان که حواسش به لباسه بود زير لب گفت "آره دقيقا".
بعد چند ثانيه دوباره پرسيد چي گفتي؟ گفتم : مي گم اونو برام مي خري؟ مامان با تعجب گفت آخه پسر جون می خوایش چه کار؟اون لباس با ست کفش و کيف دستيش وشالشه . ميدوني چقدر قيمتشه؟گفتم خواهش مي کنم ! در عوض منم کمک مي کنم اون دستبند سرويستو که چندماهه گم شده ! پيداش کنيم! مامانم با ترديد ميگه باشه پسرجون به شرط اينکه تا يه ماه تميز نگهش داري پیش خودت ، بعدشم براي تولد خواهرت هديه بديمش به اون!
اين بهترين پيشنهادي بود که ممکن بود بشنوم. و حسابي قربون صدقش رفتم.....
مامانم پوزخندي زد و گفت واقعا که بايد" سيماجون" صدات کنم.
پايان
ببخشيد طولاني شد.
بخشي از اين داستان واقعي و بخشي هم زاييده تخيلاتم بود که بخاطر دلم نوشتم و مي دونم فقط براي کسي که هم درد باشه خوندني و جذابه نه کس ديگه اي.
فقط یه سری حرفای دلمو مکتوب کردم تا دوست خواننده من به هرحال یه خورده هم با اونا آشنا بشه و اگر یه جایی یه جوری به هر دلیل با کسی مثل من برخورد کرد بنا رو بر تحقیر یا تمسخر و... نذاره بلکه بتونه روحیات اونو کمی درک کنه.
ضمنا گفته باشم که میل به زنونه پوشی ارتباطی به همجنس بازی و این حرفا نداره و لطفا کسی از این وصله های چندش آور نزنه حتی توی ذهنش!
يه بخشايي هم به خاطر رعايت ادب این جمع حذف شد و نوشته نشد.